محدثه واعظیپور در یادداشتی معتقد است که شخصیت آدمها از حرفهشان جدا نیست. در یک مسیر طولانی و مستمر، افراد شبیه شغلشان میشوند و آنهایی که قادرند، شغلشان را به اندازه شخصیتشان بالا یا پایین میآورند. روزنامهنویسها و خبرنگارهایی که با بعضی نهادها و ارگانها یا افراد زد و بند مالی دارند، وظیفه اصلی خود که فاصله گرفتن از منفعت فردی و احقاق حقوق دیگران است نادیده میگیرند و به شیپور تبلیغاتی تبدیل میشوند. دلالهای فوتبال، بازیکن بیکیفیت را به تیمها قالب میکنند. تهیهکنندههای سطح پایین، زنان و مردانی که در شبکههای اجتماعی ابراز وجود کرده و با لودگی فالوئر جمع میکنند، یا اعضای خانوادهشان را به عنوان بازیگر مقابل دوربین میآورند و نتیجه این که همه پدیدهها از اصالتشان دور میشوند. بازیگرهایی که به هر قیمتی دوست دارند جلوهگری و فخرفروشی کنند، ثانیهای را برای دیده شدن و ابراز وجود از دست نمیدهند.
زمانی خانوادههای فرهنگی شان و منزلتی داشتند، مهم نبود وضعیت مالیشان مثل خانوادههای متمول نیست اما همین که خاستگاه فرهنگی داشتند، شایسته احترام بودند. داشتن دانش و اخلاق، برگ برندهای بود که در هر شکلی و بین اغلب اقشار، به آن توجه میشد. اما امروز آنچه در همه مناسبات حرف اول را میزند پول است. این روزها، قاعده بازی عوض شده است. شبکههای اجتماعی با خودشان فرهنگی آوردهاند که میتوان تجلی و نمودش را در شئون مختلف دید. این دوربینها و لایکها به بسیاری، اعتماد به نفس داده است. آنهایی که در شرایط عادی و بدون شبکههای اجتماعی دیده نمیشدند و ابزار و نشانهای برای دیده شدن نداشتند، حالا به شهرت میرسند. این گروه جمله «بدنامی بهتر از گمنامی است» را عینیت بخشیدهاند و با اعمال و رفتارهای دور از ادب، منطق و گاه انسانیت، بیننده را متحیر میکنند. نمایش ثروت و خوشبختی ظاهری، بخش مهمی از اتفاقی است که در شبکههای اجتماعی هر روز و با قدرت تکرار میشود و مشتری دارد. در این آشفته بازار، اغلب بازیگران سینما و تلویزیون عزمی جدی برای خودنمایی و فضلفروشی دارند و خستگی ناپذیر در حال نمایش خود و زندگی خصوصیشان هستند.
بهاره رهنما به اعتراف خودش سی سال است کار میکند. او در دهه هفتاد با «افعی» (محمدرضا اعلامی) و «عاشقانه» (علیرضا داوودنژاد) به شهرت رسید و به واسطه ظاهرش خیلی زود دیده شد. در سالهای جوانی، بسیار بیشتر از بسیار زنان و مردان مستعد ایرانی فرصت دیده شدن داشت، اما گویا آن دیده شدنها، به اندازه سخنرانیها و اظهار نظرهایش در اینستاگرام اهمیت و جذابیت نداشته است. رهنما، در کارنامهاش نقشآفرینی خوب هم دارد، تلاشهایش در تئاتر ستودنی است و این که کوشید از یک بازیگر درجه دو تلویزیونی به بازیگر، نویسنده و کارگردان تبدیل شود قابل احترام است. کمتر کسی به یاد دارد که سال ۸۴ در نمایش «پنجرهها» (فرهاد آئیش) روی صحنه تئاتر شهر نشان داد بازیگر مستعدی است و شاید همه فراموش کردهاند در نمایش «چشمهایی که مال توست» حضوری دلنشین داشت و روایتگر عشق و رنجهای زنانه بود.
با این همه، شبکههای اجتماعی و میل روز افزون به دیده شدن، اظهار نظر و راهنمایی ابنای بشر بارها کار دست رهنما داده است. اظهار نظر اخیر او که از اعتماد به نفس کاذبش حکایت دارد، نشان میدهد خانم نویسنده، بازیگر و کارگردان، هنوز انسان و زندگی را نمیشناسد و برخوردش با مسائل، کودکانه و پیش پا افتاده است. هنرمندانی تکرار نشدنی، شاعران بزرگ و نویسندگانی معتبر در سراسر جهان، زندگیشان را در فقر و گرفتاری گذراندهاند، اما آثارشان باقی مانده و نمیتوان این زندگی خارج از قاعده و ناهمسو با عرف جامعه را تکذیب کرد و دستاوردهای این چهرهها را نادیده گرفت. جدا از این، مردان و زنان شریفی در سراسر این کشور زندگی میکنند که طوفان حوادث و بلاها، مسیر زندگیشان را به سمت فقر و ناداری برده، همه آنها ناتوان و بیدست و پا نبودهاند. رهنما میتوانست در آن ویدیوی اینستاگرامی، دلایل موفقیت خود، استفاده درست و به موقع از روابط و دوستیهایش را برای علاقهمندان بازیگری بیان کند، او آنقدر باتجربه، باهوش و آگاه نیست که درباره همه مردم نسخه بپیچد، آنهم در شرایطی که بسیاری از اقشار جامعه با سختی روز را به شب میرسانند. کاش رهنما در بخشی از این ویدیو از اقبال و بخت خوب خود و خانوادهاش صحبت میکرد. همه مردم این بخت را ندارند که مثل مادر محترم او، به واسطه دختر بازیگر یا داماد نویسندهشان در میانسالی مقابل دوربین بروند و آنقدر آزمون و خطا کنند که به بازیگر تبدیل شوند.
آدم گاهی آرزو میکند کاش شبکههای اجتماعی نبودند و چهرههای مشهور و محبوب دور از دسترس بودند، گمان میکردیم شبیه نقشهایشان هستند، از جنس مصاحبهها و ادعاهایشان درباره مردم دوستی و توجه به هنر و فرهنگ. اما شبکههای اجتماعی متولد شدند و نقابها از چهرهها افتاده است...