محسن سلیمانی فاخر -یادداشت/«وقتی یک برنامه، ایده و تفکر تازهای ندارد و بر اساس انگیزه های فرامتنی پررنگ تری تولید میشود، همه چیز میشود بهره فردی، تلقین، دور شدن از واقعیت. «آدورنو» تنها راه گریز از این چرخه معیوب فرهنگی را روی آوردن به خصلتهایی چون پیش بینی ناپذیری، دوری از تکرار کاذب و پیروی نکردن از الگوهای مشابه یا یکسان میداند که به تقویت ذهنیت خلاق و نوآور مخاطب و در نتیجه فردیت و عقلانیت راستین میانجامد.
جادو و سِحر عکسالعمل و «ریاکشن» در کمدی به تولید آثار درخشانی منجر شده است برای آنکه شوخی و خنده، اساسا در ریاکشن خلق و منتقل میشود. اما در «جوکر» این ظرفیت مغفول مانده است؛ چراکه تلاشی برای ارتقاء کیفیت و احترام دوچندان به مخاطب صورت نگرفته است.
در «جوکر» چندین شبه سلبریتی میآیند که با «اکشن»هایشان باعث شوند تا خنده از دیگر رقبا بگیرند، رقبایی که به ظاهر همان کمدینهایی هستند که در کادر وجود دارند اما در عمل مردمی هستند که بابت این برنامه هزینه میکنند.
مهمانهایی که همه شان، همه جا ظهور و بروز میکنند و از همان دایره انتخاب میشوند، هم در «مافیا» هستند، هم «خندوانه»، در تاک شوهای رنگارنگ شبکه نسیم به مناسبت های ملی و مذهبی حضور دارند، هم در تلویزیون اند، هم در سینما و مابقی هنرمندان بیرون از این دایره پرگارند.
آنها با دهان صدا درمیآورند، خم میشوند و غذا میخورند و بالا و پایین میپرند و میلرزند و میلرزانند، لباسهایی به ظاهر خنده دار به تن میکنند و ادای کودک درمی آورند تا ما و آنها بخندیم. اما نه ما میخندیم و نه آنها؛ البته شاید برخیها از جو به وجود آمده هم بخندند و یا خنداندن آنها با کوچکترین عملی به راحتی صورت گیرد.
شاید آنها باید به دستور و هدایت احسان علیخانی و بر اساس قاعده سیکل حاجت و اطاعت در پشت صحنه بخندند و یا از نخندیدن، خنده شان بگیرد. عجیب تر آنکه باید به جبر جلوی کادر قرار بگیرند و بگویند: «داشتم پرپر میزدم از خنده. اونجاش دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم از خنده. وقتی که چراغ قرمز روشن شد چقدر خندیدم. دیگه داشتم منفجر میشدم از خنده».
مجری هم با بازندگان و حذف شدهها به قدری تصنعی و مبالغه آمیز دل و روده شان را در دهانشان جمع کنند و از شدت خنده ریسه میروند. مخاطب هاج و واج میماند که این کجایش خنده دار بود و آن کجایش استندآپ کمدی بود.
ببینده میماند که به چه بخندد. نخست احساس میکند متوجه طنز کار نشده است و ذایقه سخت و ذات عبوسی دارد اما در ادامه به تهی بودن محتوا پی میبرد. «ای دو صد لعنت بر این تقلید باد.» جوکر جز ایده مرکزی اقتباسی خود رهآورد دیگری ندارد؛ نه اتاق فکر و نه کارگردانی و هدایتگری درخوری دارد؛ چراکه فکر کردن یکی از کارهای سخت دنیاست.
شاید اگر علیخانی آن استند آپ کمدینهایی که از دورترین شهرستانها در برنامه گذشته اش ـ عصر جدید ـ حضور داشتند را در این برنامه جدیدش به کار میگرفت، بهتر از این نمایندگان کمدی سینما و تلویزیون مان خنده را به مردم ارزانی میدادند.
اینکه چند بازیگر به اصطلاح کمدی در پلاتویی جمع شوند و بخواهند با بی برنامه گی و بی تدبیری باعث خنده شوند، نمیشود نام یک رئالیته شو به آن نهاد، البته شاید این تاوان به عهده آنان نباشد؛ چراکه وقتی برنامهای بر اساس سود و «دریافتی» عَلَم شود، بازیگر و مهمان هم تنها به همان میاندیشد و علی السویه از پروژهای به پروژه دیگر مسیر کج میکند.
همان که هومن حاجی عبدالهی برای تایم اختصاصی اش هیچ متن آمادهای ندارد یا امیرمهدی ژوله که خود نویسنده آیتم های کمیک است، با دست خالی به برنامه میآید. این سرمایه لبریز و لب سوز باعث میشود که تمام بیلبوردهای شهرها را به خود اختصاص بدهد، آیا یک دکور لاکچری و ۱۰ بازیگر را دور هم جمع کردن و بدون کارگردانی حساب شدهای و میزانسن در خور برنامه، به این همه تبلیغ و هیاهو نیاز دارد؟ به راستی چه میشود کرد، وقتی آنها «شیفته و فریفته فرهنگ مخاطب انبوه»اند.
یک برنامه «صبح جمعه با شما» تنها با استفاده از صدا و چند صداپیشه محدود همین الان هم خنده بیشتر و ارزان تری را به مخاطب هدیه میدهد. «جوکر» حتی از کمدی بزن بکوب یا اسلپاستیک که در آن تحرک بدنی نقش اول را بازی میکند، اصطلاحا «زی مووی»تر است. لااقل این آثار، کارگردانی و تعدد لوکیشن و میزانس دارند و برای خنده گرفتن تمهیداتی اندیشیدهاند اما در جوکر صحنهها تنها حرکت و جنجال سر و صدا و مسخره بازی است و همین مانده که به شوخیهای فیزیکی مبالغه آمیز متوسل شوند.
دیگر لحظات سؤال برانگیز این است که میان اداهای بی مزه و لوس، توضیح میدهند که هر کدام به چه کاری مشغول بوده اند! مگر مخاطب ندیده که او چه میکرده؟ آیا کارکردی جز تایم اضافه کردن دارد؟ بهتر نبود یک نویسندهای دیالوگ های خنده دار بنویسد و فقط نحوه اجرا را بسپارند به بازیگر، بهتر نبود ژوله نقش نویسنده داشت تا بازیگر؟
جالب آنکه، مبلغی که مهمانها برای حضور در این برنامهها طلب میکنند و از سردارندگی و برازندگی مبلغ پیشنهادی شان دودستی تقدیم شان میگردد، دهها برابر جایزه در نظر گرفته شده است! از علتها معلول میسازند تا پاسخی غیرواقعی به علت بدهند.
نظریه انتقادیِ مکتب فرانکفورت معتقد است که کانون تسلط در جهان نوین از اقتصاد به قلمرو فرهنگی انتقال یافته است. آنان به نقد «صنعت فرهنگ» و سلطه فزاینده آن بر جامعه و افراد میپردازند؛ چراکه فرهنگ از کارکرد اصلی خود خارج شده و با تولید هدفمند یک فرهنگ استانداردِ از بالا به پایین که از طریق نفوذ رسانه ها، همچون کالایی مصرفی به خورد توده ها داده میشود و با یکسان سازی آنان و تولید نیازهای جعلی و کاذب، در خدمت هژمونی غالب جامعه و ارزشها و منافع سرمایهدارانه قرار گرفته است.
از این حیث، حالا اگر پول و سرمایه هنگفتی در میان است و باید بین سازندگان تقسیم شود و اسپانسر و تولید کننده بهرهای ببرند، خودشان میدانند و صلاح خودشان اما اینکه در این میان علت تولید چنین برنامهای را به وسوسه خیرجویانه خنداندن مردم در شرایط سخت اقتصادی عنوان میکنند، دور از اخلاق رسانهای و عرفی است.
«سزای تو، ترا شاها، ندانم آفرین گفتن/ همی شرم آیدم زین خام گفتاری چنین گفتن». اینکه با حالتی گل درشت از مدرسهسازی برای مناطق محروم و خیرخواهی و نیکوکاری صحبت کنند، باز هم جای بسی تأمل است. اگر سرمایهگذارتان میخواهد کار خیر کند، جایش برنامه جوکر نیست. پشت سرمایه یک برنامه پنهان شدن و منت گذاردن بر سر بیننده، نشان نیکوکاری و خیرخواهی مردم محنت زده نیست.
بله، حال و روز مردم خوب نیست، مشکلات زیاد است، «خنده بر هر درد بی درمان دواست». خنداندن مردم و شاد کردن آنها فضیلتی آرمانی و دینی است اما مردم از همین منفعت طلبی ها، از همین شعارهای نفاق و ریا و منت گذاردنها خسته و درمانده و افسردهاند.
نمی شود هم برای مردم کار کرد و هم نگاه به جیبشان باشد. نمیشود «هم از آخور هم از توبره خورد». نمیشود یک بام و دو هوا داشت. نمیشود هوای هر دو طرف را داشت هم سرمایهدار وهم مردم توده، هم فرادست و هم فرودست.
بخشیدن پول هم که توهینآمیز است. آنجا که به برنده ساک پول جلوی ۴۰ دوربین ـ به قول خودشان ـ میگویند چقدر از این چمدان پول را به محرومین اختصاص میدهید و برنده هم سرش را کج میکند و بگوید فلان و بهمان مقدار.
فرو ماندم ز بس جود ترا ماء معین گفتن/حدیث تیغ و تیر و قصه تاج و نگین گفتن.»